من زنم
دست خودت نیست
زن که باشی ........
گاهی دوست داری ... تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی ...
گهگاه حرصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش ....
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد!
دست خودت نیست
زن که باشی ...
گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت میکنی به رویای حضورش ....
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی ...
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی
من زنم
نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن
اگر بخواهم ....
تمام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشید
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 12:14 توسط پری جون
|
